(أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطّاهرین
در درس قبل با استناد به نصوص متعدّد قرآن کریم و دلایل متقن عقل سلیم ثابت شد که ولایت در اسلام منحصر به خداوند عظیم است.) روشن است که انحصار ولایت به خداوند، به این معناست که ولایت (به معنای سلطه بر امور دیگران)، تنها از خداوند نشأت میگیرد و خداوند، دهندهی آن (به هر کس از بندگان خود) است (که میخواهد و این نکتهی بسیار مهمّی است که بر خوارج پوشیده ماند و از این رو، پنداشتند که انحصار ولایت به خداوند، یعنی هیچ بشری مطلقاً حقّ حاکمیّت و سلطه بر امور دیگران را ندارد، در حالی که چنین برداشتی محض سفسطه است و خواسته یا ناخواسته به هرج و مرج میانجامد، هر چند گونهای آنارشیسم دینی از سنخ تصوّرات لئو تولستوی [د.1910م] نویسندهی نامدار روسی باشد که هر حاکمی را فاقد مشروعیّت حکمرانی بر مردم میدانست و شاعرانه معتقد بود که بهتر است محبّت خداوند بر مردم حکمرانی کند! در حالی که روشن است هیچ گاه محبّت خداوند بر همهی مردم حاکم نمیشود و همیشه گروهی از آنان هستند که محبّت دنیا را در دل میپرورانند و به ستم و إفساد در زمین میپردازند و قهراً باید یکی از کسانی که محبّت خداوند بر آنان حاکم است دارای حاکمیّت باشد تا بتواند این گروه از مردم را مهار کند و از ستم و إفساد در زمین باز دارد و او کسی است که خداوند از حکومت محبّتش بر او خبر داده و او را نمایندهی خود در زمین دانسته است. بنابراین، عقیدهی معقول و معتدل آن است که هر کسی جز او بر دیگران سلطه پیدا کند، طاغوت شمرده میشود) و بر این اساس، گرفتن ولیّی جز او به معنای قبول ولایت کسی است که خداوند او را از نزد خود ولایتی نداده است (خواه او خودش اقرار داشته باشد که خداوند او را از نزد خود ولایتی نداده است، مانند اکثریّت غالب اولیاء کنونی در جهان که مدّعی انتصاب از جانب خداوند نیستند و به پشتوانهی رأی اکثریت مردم یا زور خود حکومت میکنند و خواه بدون دلیلی علمآور مدّعی ولایتی از جانب خداوند باشد، مانند چند نفر از علمای شیعه در چند دههی اخیر که وقتی طالب حکومت شدند و دیدند در اسلام، حکومت کسی که خداوند او را از جانب خود منصوب نکرده، طاغوت است، مدّعی انتصاب از جانب خداوند شدند