شرح آثار منصور هاشمی خراسانی

پایگاه شرح کتاب ارزشمند بازگشت به اسلام اثر علامه منصور هاشمی خراسانی

شرح آثار منصور هاشمی خراسانی

پایگاه شرح کتاب ارزشمند بازگشت به اسلام اثر علامه منصور هاشمی خراسانی

بسم الله الرحمن الرحیم.
ان شاء الله در این پایگاه شرح‌های کتاب شریف بازگشت به اسلام اثر حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی، به 5 زبان زنده‌ی دنیا را قرار خواهیم داد. شرح‌های موجود عبارتند از شرح شیخ صالح سبزواری به زبان فارسی؛ شرح شیخ عبدالسلام به زبان دری؛ شرح دکتر جوادی به زبان انگلیسی؛ شرح قربانف فیض الدین به زبان تاجیکی؛ شرح شیخ ابو ابراهیم سمرقندی به زبان عربی.

آخرین نظرات

اختلاف مسلمانان (4)

پنجشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۱ ق.ظ

(أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین

در درس قبل روشن شد که تعلّق یا عدم تعلّق خلافت به اهل بیت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، محور اصلی اختلاف مسلمانان از بعد آن حضرت تا به امروز و احتمالاً تا روز قیامت بوده است و با این وصف، عقل سلیم با توجّه به نصوص قرآن کریم حکم می‌کند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با آن همه اهتمامی که به هدایت و سعادت امّتش داشته، نسبت به چنین مسأله‌ی خطیر و حسّاسی بی‌تفاوت و ساکت نبوده باشد، بلکه درباره‌ی آن روشنگری‌های لازم را انجام داده باشد. این در حالی است که متأسفانه بیشتر مسلمانان از دیرباز دچار این توهّم نامعقول بوده‌اند که آن حضرت در این باره بی‌تفاوت و ساکت بوده و به اصطلاح درباره‌ی حکومت بعد از خود وصیّتی نکرده و با آنکه درباره‌ی مسائلی به مراتب کوچک‌تر و کم‌اهمّیت‌تر از این اظهار نظر فرموده، بدون هیچ اظهار نظری در این باره از دنیا رفته و به این ترتیب، امّت خود را با هزاران ابهام و اختلاف خونین تنها گذاشته است! روشن است که هیچ مسلمان منصف و آزاده‌ای چنین گمان بدی را به پیامبر خود نمی‌پذیرد، هر چند بسیار رایج و مشهور باشد؛ چراکه چنین گمان بدی با عقل سلیم و با قرآن کریم سازگار نیست.)

قدر مسلّم (یعنی مقداری از بحث که جا دارد با التزام به عقل سلیم و قرآن کریم، مورد قبول هر مسلمانی واقع شود) این است که آن حضرت، بی‌هیچ ابهامی (چون برخی می‌پندارند که آن حضرت چیزهایی در این باره فرموده، ولی صراحت کافی را ندارد و مبهم است و به همین دلیل، سیّدنا المنصور -این مدافع رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم- تأکید دارد که آن حضرت بی‌هیچ ابهامی)، چگونگی (تشکیل، انتقال و اداره‌ی) حکومت بعد از خود و تعلّق یا عدم تعلّق آن به اهل بیتش (این سؤال اصلی امّتش) را تبیین فرموده است (یعنی قطع نظر از اینکه آن حضرت حکومت بعد از خود را متعلّق به اهل بیت خود یا متعلّق به دیگران دانسته، شکّی نیست که تکلیف آن را معلوم کرده و قبول این واقعیّت، قدم اوّل است که مسلمانان باید برای رسیدن به تفاهم بردارند)؛ چراکه این موضوع (یعنی تعلّق یا عدم تعلّق خلافت به اهل بیت آن حضرت)، اصل و محور اختلاف اصحاب او در زمان حیاتش (به عنوان نمونه در یوم الخمیس) و بعد از او (به عنوان نمونه در سقیفه‌ی بنی ساعده) بود؛ با توجه به اینکه گروهی از اصحاب او مانند سلمان (فارسی)، ابوذر (غفاری)، مقداد (بن اسود)، عمار (بن یاسر) و زبیر (بن عوام که البته بعدها تغییر موضع داد و نیز خالد بن سعید بن عاص و بریده‌ی اسلمی و ابیّ بن کعب و خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین و أبو الهیثم بن تیهان و سهل بن حنیف و ابو ایّوب انصاری و حذیفة بن یمان و قیس بن سعد بن عباده و عبد الله بن عباس و برخی دیگر)، اهل بیت او را به حکومت بعد او از دیگران (حتّی از ابو بکر، عمر و عثمان) سزاوارتر می‌دانستند (و به همین دلیل، در آغاز حاضر به بیعت با ابو بکر نشدند و در خانه‌ی علی و فاطمه تحصّن کردند) و گروهی دیگر از اصحاب او مانند عمر (بن خطاب که در رأس این گروه دیگر بود و به همین دلیل، سیّدنا المنصور نخست از او نام برده است)، ابو بکر (بن ابی قحافه)، ابو عبیده (جرّاح) و سالم (مولی ابی حذیفه و برخی دیگر)، در این باره با آنان هم‌‌نظر نبودند (سیّدنا المنصور نظر به اهمّیت این نکته، منابع دست اوّل و مدارک معتبر بسیاری را برای آن در هامش کتاب ذکر فرموده است که جای هیچ شکّی برای هیچ مسلمان منصف و آزاده‌ای باقی نمی‌گذارد و از روی این حقیقت پرده بر می‌دارد که بر خلاف تصوّر بسیاری از عوام، درباره‌ی خلافت ابو بکر اجماعی در میان صحابه وجود نداشت، بلکه نهایت دو دستگی وجود داشت و دسته‌ای از آنان معتقد به خلافت اهل بیت پیامبر بودند)[1] و همین (دو دستگی صحابه در موضوع خلافت یا عدم خلافت اهل بیت پیامبر) اصل و محور دو دستگی مسلمانان از آن هنگام تاکنون بوده است. از اینجا دانسته می‌شود که وصیّت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تبعاً و بالإجبار (یعنی به حکم ضرورت)، معطوف به همین موضوع و در راستای تبیین آن بوده؛ چراکه وظیفه‌ی آن حضرت (به اقتضای پیامبری‌اش و بنا بر امر خداوند به او در قرآن)، پیشگیری از اختلاف میان مسلمانان و ایجاد امکان برای حلّ آن بوده است (قطع نظر از اینکه عملاً به سبب اطاعت آنان حل بشود یا به سبب عصیان آنان حل نشود. این استدلال سیّدنا المنصور یک استدلال عقلی است؛ با این تقریر که از علم به وجود موضوع، علم به وجود حکم حاصل می‌شود؛ با توجّه به اینکه بنا بر قاعده، هیچ موضوعی نیست مگر اینکه حکم آن در قرآن و سنّت آمده است)؛ چنانکه خداوند فرموده است: «وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ إِلَّا لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُوا فِیهِ ۙ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ»؛[2] «و کتاب را بر تو نازل نکردیم مگر برای اینکه هر چه در آن اختلاف کنند را برایشان تبیین نمایی و هدایت و رحمتی برای گروهی باشد که ایمان می‌آورند»! (این آیه‌ی شریفه صریح در آن است که وظیفه‌ی تبیین موضوعات مورد اختلاف میان مردم بر عهده‌ی پیامبر است و اگر ما ایمان داریم که آن حضرت به همه‌ی وظایف خود عمل کرده، باید ایمان داشته باشیم که به این وظیفه‌ی خود نیز عمل کرده و تعلّق یا عدم تعلّق خلافت به اهل بیتش را صریحاً تبیین فرموده است.) بر این اساس، روشن است که آن حضرت، بر خلاف پندار بدگمانان به او (یعنی اکثر مسلمانان)، این وظیفه‌ی خود را با تبیین چگونگی حکومت بعد از خود و تعلّق یا عدم تعلّقش به خاندانش که اصل و محور اختلاف امّتش بوده، انجام داده (است و باید پذیرفت و اذعان کرد که در این جای هیچ بحثی نیست. بحثی اگر باشد در این است که محتوای تبیین پیامبر چه بوده و آن حضرت بالاخره خلافت را متعلّق به اهل بیتش دانسته یا ندانسته است؛ یعنی اصل صدور این تبیین از آن حضرت مسلّم و غیر قابل تردید است و نباید مورد اشکال و مجادله‌ی مسلمانان قرار گیرد و آنان تنها می‌توانند بپرسند که آن حضرت چه نظری را درباره‌ی جایگاه اهل بیتش پس از خود اعلام فرموده است؟ این سؤال بجا و بسیار مهمّی است که سیّدنا المنصور با شجاعت و صراحت و با تکیه بر قرآن و سنّت متواتر و مورد قبول همه‌ی مذاهب اسلامی اعلام می‌دارد و از ملامت ملامتگری هم نمی‌ترسد. ایشان می‌فرماید:)؛ چنانکه به عنوان نمونه (چون موارد دیگری هم هست و محدود به همین یک مورد نیست)، پیش از درگذشت خود، در مواطن و به انحاء مختلف (مثلاً در طائف، عرفه و غدیر خم و با الفاظ و عبارات گوناگون) فرموده است: «أیّها النّاسُ إنّی أُوشَکُ أنْ أُدْعىٰ فأُجیبَ و إنّی مَسؤُولٌ و أنتُم مَسؤُولونَ فإنّی تارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلَینِ خَلیفَتَیْنِ کتابَ اللّهِ و عِتْرَتی أهلَ بَیتی إنْ تَمَسَّکْتُم بهما لَن تَضِلُّوا بَعدِی فانْظُرُوا کَیفَ تَخْلُفُونی فیهما و إنّهما لَن یَفْتَرِقا حتّى یَرِدا علیَّ الحَوضَ نَبّأنی بذلکَ اللّطیفُ الخَبیرُ»؛ «ای مردم! من نزدیک شده است که فرا خوانده شوم پس اجابت کنم (یعنی از دنیا بروم)، در حالی که من مسئولم و شما نیز مسئول هستید (یعنی من به عنوان پیامبر شما و شما به عنوان امّت من، هر دو نسبت به سرنوشت شما مسئول هستیم و من مسئولم که ابلاغ کنم و شما مسئولید که بپذیرید و عمل کنید)؛ پس من در میان شما دو گرانمایه (دو چیز بسیار مهم و ارزشمند) را به عنوان خلیفه باقی می‌گذارم: (یعنی بر خلاف تصوّر بدگمانان، به فکر بعد از خودم نیز هستم و بدون تعیین خلیفه از میان شما نمی‌روم) کتاب خدا و عترتم (یعنی ذرّیه‌ام) که اهل بیتم (یعنی خاندانم) هستند، هرگاه (برای شناخت حق) به آن دو تمسّک جویید (همان طور که در زمان من، به کتاب خدا و به من تمسّک می‌جستید) هرگز پس از من گمراه نخواهید شد (همان طور که در زمان من گمراه نمی‌شدید)، پس بنگرید که پس از من با آن دو چه می‌کنید (یعنی به تمسّک به آن دو اهتمام داشته باشید) و آن دو هرگز از هم جدا نمی‌شوند (یعنی با هم تعارض پیدا نمی‌کنند) تا آن گاه که نزد حوض بر من وارد شوند، باریک‌بین آگاه (یعنی خداوند بلندمرتبه) من را به این خبر داده است»! این حدیث بسیار مهم و بنیادین که (آشکارا در نزدیکی درگذشت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم -یعنی همان زمانی که لازم بوده- صادر شده و سرنوشت امّت اسلام بعد از آن حضرت را به بهترین وجه ممکن تعیین کرده و همه‌ی الفاظ و عباراتش در کمال اتقان و وضوح است) به «حدیث ثقلین» معروف است و بر وجوب تمسّک به عترت (یعنی ذرّیه) و اهل بیت (یعنی خاندان) آن حضرت در کنار قرآن (به عنوان مبیّن آن با توجّه به عبارت «کتابَ اللّهِ و عِتْرَتی أهلَ بَیتی» و ضمائر مثنّی در همه‌ی موارد) و خلافت (با توجّه به عبارت «فإنّی تارِکٌ فیکُمُ» و لفظ «خَلیفَتَیْنِ») و تبعاً حاکمیّت آنان بعد آن حضرت (که نتیجه‌ی قهری و لازمه‌ی خلافت آنان برای آن حضرت است) از جانب خداوند (با توجّه به عبارت «باریک‌بین آگاه من را به این خبر داده است»)، دلالت دارد، با مضامین مشابه (و الفاظ متفاوت)، توسّط بیش از سی تن از اصحاب آن حضرت (که سیّدنا المنصور به پانزده تن از اعاظم آنان اشاره فرموده)، مانند سلمان فارسی،[3] ابوذر غفاری،[4] ابو سعید خدری،[5] زید بن أرقم،[6] جابر بن عبد الله انصاری،[7] حذیفة بن أسید،[8] زید بن ثابت،[9] عبد الرحمن بن عوف،[10] سعد بن أبی وقاص،[11] جبیر بن مطعم،[12] امّ سلمه،[13] ابو رافع،[14] ابو هریره،[15] ضمره،[16] عبد الله بن حنطب[17] و دیگران،[18] برای ده‌ها تن از تابعان (که سیّدنا المنصور به ده تن از مشاهیر آنان اشاره فرموده) مانند مصعب بن عبد الرحمن (د.64ق)،[19] مسلم بن صبیح (د.100ق)،[20] عمر بن مسلم (د.بعد101ق)،[21] عامر بن واثله (د.110ق)،[22] عطیة بن سعد (د.111ق)،[23] حبیب بن أبی ثابت (د.119ق)،[24] قاسم بن حسّان،[25] حصین بن سبره،[26] یزید بن حیّان،[27] علی بن ربیعه[28] و دیگران، برای شمار فراوانی از اتباع تابعان (که نام‌های برخی از آنان در سلسله‌ی اسناد این حدیث آمده)، برای اعاظم مسلمانان که در میان آنان مشاهیری چون سلیمان بن مهران (اعمش) (د.148ق)، زهیر بن حرب (د.234ق)، ابو بکر بن ابی شیبه (د.235ق)، اسحاق بن راهویه (د.238ق)، احمد بن حنبل (د.241ق)، سفیان بن وکیع (د.247ق)، عبد الله دارمی (د.255ق)[29] (که همگی از ائمّه‌ی حدیث در میان اهل سنّت و جماعت هستند) و نیز صاحبان صحاح (ستّه‌ی) معتمد (یعنی مورد وثوق و اعتماد) در میان مسلمانان، مانند مسلم (د.261ق)، ترمذی (د.279ق) و نسائی (د.303ق)، دیده می‌شوند، روایت شده است و بسیاری از ائمه‌ی حدیث (در میان اهل سنّت و جماعت) مانند طبری (د.310ق)، محاملی (د.330ق)، حاکم (د.405ق)، ذهبی (د.748ق)، ابن کثیر (د.774ق)، هیثمی (د.807ق)، سیوطی (د.911ق)، مناوی (د.1031ق) و معاصرانی مانند البانی (که دیدگاه‌های رجالی و حدیث‌شناسانه‌اش مورد اعتنا و قبول عالمان جهان اسلام است) (د.1420ق)[30]، به صحّت آن تصریح کرده‌اند، بلکه از برخی‌شان اجماع بر صحّت آن نقل شده (به این معنا که مخالفی برای صحّت آن شناخته نیست)[31] و با این اوصاف، صحّت آن (مانند صحّت اخبار واحد از ظنّیّات نیست، بلکه) از یقینیات است؛ زیرا از یک سو در موافقت کامل با حکم عقل به ضرورت نصب حاکمانی از جانب خداوند و معلّمانی برای کلّ اسلام پس از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است (که در مبحث «امکان اقامه‌ی کلّ اسلام» از بخش «ضرورت و امکان بازگشت به اسلام» اثبات شد)، در حالی که جایگزینی برای آن از آن حضرت روایت نشده (یعنی عقلاً لازم است که حدیثی در این باره از آن حضرت روایت شده باشد، ولی عملاً حدیثی جز این از آن حضرت روایت نشده) و در صورت عدم صحّت آن، عدم نصب (حاکم از جانب خداوند) و انتفاء حکومت خداوند لازم می‌آید که محال است (و تبعاً وقتی لازم محال است، ملزوم هم محال است و با این وصف، چاره‌ای جز صحیح دانستن این حدیث نیست) و از سوی دیگر، راویان آن در هر طبقه (یعنی هر نسل) به تعدادی هستند که تبانی آنان بر کذب (یعنی جعل این حدیث یا غلط در آن) محال است (زیرا این همه صحابی و تابعی و تابع تابعی و فقیه و محدّث که برخی‌شان جدا از برخی دیگر و چه بسا مخالف یکدیگر بوده‌اند، به صورت یکسان دروغ یا غلطی را مرتکب نمی‌شوند) و این دلالتی عقلی بر صدور آن از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دارد (با توجّه به اینکه متواترات از جمله‌ی یقینیّات عقلی هستند و حجّیّت آن‌ها ضروری و مسلّم است). با این وصف، ما را با کسانی (از متعصّبان گزافه‌گو و بی‌انصاف) که (أحیاناً) در صدور آن از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم تردید می‌کنند، مجادله‌ای نیست (یعنی بعد از اثبات تواتر این حدیث، دیگر با تردید کنندگان در صدور آن از پیامبر بحثی نداریم)؛ زیرا بیشتر آنان از کسانی هستند که به حجّیت عقل اعتقادی ندارند (و تنها در پی دفاع از مذاهب خود از طریق تحکّم و سفسطه هستند) و مجادله با چنین کسانی، ‌مانند مجادله با بهائم (یعنی چهارپایان) است! (روشن است که هیچ انسان عاقلی با چهارپایان مجادله نمی‌کند؛ چراکه بی‌فایده است. برخی از این «أُولَٰئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» کسانی هستند که بدون توجّه به تواتر این حدیث و ورود آن در صحاح و مسانید معتبر می‌گویند پیامبر نفرموده است: «کتاب الله و عترتی أهل بیتی»، بلکه فرموده است: «کتاب الله و سنّتی»! در حالی که «کتاب الله و سنّتی» یک روایت بسیار ضعیف و غریب است که در هیچ یک از صحاح و مسانید معتبر نیامده، بلکه تنها مالک بن أنس به صورت مرسل یعنی بدون سند در کتاب الموطأ خود آورده و شاهد آن یکی روایت حاکم در المستدرک [ج1، ص93] از طریق اسماعیل بن ابی اویس خواهرزاده‌ی مالک است که رجال‌شناسانی مانند یحیی بن معین، نسائی و دیگران او و پدرش را ضعیف، بلکه کذّاب و دزد احادیث و جاعل آن‌ها دانسته‌اند و دیگری روایت حاکم در المستدرک [ج1، ص93] از طریق صالح بن موسی طلحی است که رجال‌شناسانی مانند یحیی بن معین، جوزجانی، ابی حاتم، بخاری، نسائی و دیگران او را بسیار ضعیف و منکر الحدیث و متروک الحدیث دانسته‌اند و دیگری روایت ابن عبد البرّ در التمهید [ج24، ص331] از طریق کثیر بن عبد الله است که رجال‌شناسانی مانند یحیی بن معین، ابن حنبل، ابو داود و دیگران او را بسیار ضعیف، بلکه یکی از کذّابان و جاعلان حدیث دانسته‌اند و خود ابن عبد البرّ که از او روایت کرده نیز گفته است که همگان بر ضعف او اجماع دارند و دیگری روایت قاضی عیاض در الإلماع از طریق سیف بن عمر است که از کذّابان و جاعلان مشهور است و برخی او را به زندقه متّهم کرده‌اند و با این وصف، واضح است که روایت «کتاب الله و سنّتی» روایتی جعلی و باطل است که برخی نواصب منحرف در برابر روایت متواتر و مشهور «کتاب الله و عترتی أهل بیتی» ساخته‌اند، غافل از آنکه اگر این روایت جعلی و باطل، صحیح هم باشد هیچ تعارضی با روایت «کتاب الله و عترتی أهل بیتی» ندارد؛ چراکه عترت و اهل بیت پیامبر تبیین کنندگان سنّت آن حضرت هستند و امر به تمسّک به آنان به اعتبار تمسّک آنان به سنّت آن حضرت است. إنا لله و إنا إلیه راجعون. به راستی چرا برخی از مسلمانان وقتی با حدیثی متواتر و قطعی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رو به رو می‌شوند که با مذهب‌شان سازگار نیست، به جای اینکه مذهب‌شان را اصلاح کنند، به تردید در حدیث متواتر و قطعی یا تأویل آن روی می‌آورند؟! مگر این‌ها خود را «اهل سنّت» نمی‌نامند؟! پس چرا به جای «سنّت»، از مذهب خود تبعیّت می‌کنند؟! با این وصف، آیا بهتر نبود که خود را «اهل مذهب» می‌نامیدند، نه «اهل سنّت»؟! مگر آنکه منظورشان از «سنّت»، سنّت امامان مذاهب باشد، نه سنّت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم! از اینجا دانسته می‌شود اهل سنّت واقعی کسانی هستند که به کتاب خدا و عترت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تمسّک می‌جویند، نه کسانی که به کتاب خدا و ابو حنیفه یا کتاب خدا و مالک بن انس یا کتاب خدا و شافعی یا کتاب خدا و ابن حنبل یا کتاب خدا و ابن تیمیه تمسّک می‌جویند؛ چراکه هر چند همه‌ی این امامان مذاهب عالم و محترم بودند، ولی سنّت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، وجوب تمسّک به کتاب خدا و عترت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است، نه تمسّک به کتاب خدا و این عالمان محترم. با این وصف، من تعجّب می‌کنم از کسانی که به سنّت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره‌ی بلند کردن ریش و کوتاه کردن سبیل و استفاده از چوب مسواک و مقدّم داشتن پای چپ در ورود به مستراح و پای راست در خروج از آن و مانند این‌ها، بسیار اهتمام دارند، ولی سنّت متواتر و قطعی آن حضرت درباره‌ی موضوع حیاتی و بنیادینی مانند ضرورت تمسّک به کتاب خدا و عترت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را به هیچ می‌انگارند و زیر پا می‌گذارند و حتّی بدعت می‌شمارند!!! این اهل بدعت گمان می‌کنند که اهل سنّت بودن به نام است یا هر کس معتقد به خلافت چهار خلیفه و مرجعیّت یکی از چهار امام یعنی ابو حنیفه، مالک، شافعی و ابن حنبل باشد، اهل سنّت می‌شود و هر کس معتقد به خلافت دوازده خلیفه و مرجعیّت عترت و اهل بیت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم باشد، اهل بدعت می‌شود! در حالی که وقتی به دور از موانع شناخت و بی‌اعتنا به بازی‌های مذهبی، به کتاب خدا و سنّت متواتر و قطعی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در روشنایی عقل سلیم مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم که حقیقت بر عکس است و اعتقاد به خلافت چهار خلیفه و مرجعیّت یکی از چهار امام، هیچ اصلی در اسلام ندارد و بدعتی آشکار است، به این معنا که به اعتراف خود اینان، بدون نصّی از جانب خدا و پس از درگذشت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حادث شده، ولی اعتقاد به خلافت دوازده خلیفه و مرجعیّت عترت و اهل بیت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مبتنی بر کتاب خدا و سنّت متواتر و قطعی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است که اینان خود آن را در صحاح و مسانید خود می‌بینند و نادیده می‌گیرند! اینجاست که باید به خدا پناه ببریم از جهل، تقلید، اهواء نفسانی، تعصّب و تکبّر که اسلام را وارونه کرده، تا حدّی که سنّت را بدعت و بدعت را سنّت جلوه داده است! ولی از این عجیب‌تر آن است که برخی شیطان‌ها به ما می‌گویند: این حرف را نزنید؛ چراکه این حرف شیعیان است و آن‌ها را خوشحال می‌کند! آخر ای احمق‌ها! به ما چه مربوط است که این حرف چه کسانی است و چه کسانی را خوشحال می‌کند؟! خدا به کار بندگانش آگاه‌تر است و هر کسی را به نتیجه‌ی اعمال خوب و بدش می‌رساند. ما تابع کتاب خدا و سنّت متواتر و قطعی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستیم و کاری به شیعه و سنّی‌اش نداریم! ما تابع دلیل هستیم، نه تابع مذاهب! دلیل در هر موضوعی با هر کسی بود، ما در آن موضوع با آن کس هستیم؛ خواه شیعه باشد و خواه سنّی! دلیل که شیعه و سنّی ندارد! ما تسلیم خدا و پیامبرش هستیم و اهمّیتی نمی‌دهیم که ما را شیعه بنامند یا سنّی! بل اگر ما را کافر و مشرک هم بنامند که اتفاقاً می‌نامند، ما سر از فرمان خدا و پیامبرش نمی‌پیچیم! بحمد الله ما احمق نیستیم که آخرت خود را بر سر این ‌بازی‌های مذهبی بگذاریم و به خاطر لجاجت یا عداوت با یک گروه، خودمان را هلاک کنیم! ما تابع حق هستیم؛ حالا هر کس از تابع حق بودن ما خوشحال می‌شود خوشحال بشود و هر کس از تابع حق بودن ما ناراحت می‌شود ناراحت بشود، بلکه از ناراحتی دق کند و بمیرد! مگر دین جای این قبیل ملاحظات مذهبی است؟! مگر آتش با کسی تعارف یا رودربایستی دارد؟! اگر شیعه را هم در آن بیندازند می‌سوزاند و اگر سنّی را هم در آن بیندازند می‌سوزاند! لذا شما ما را با این مزخرفات خود فریب ندهید که می‌گویید این حرف شیعیان است و آن‌ها را خوشحال می‌کند! وانگهی کجا آن‌ها را خوشحال کرده است؟! فعلاً که بزرگ‌ترین دشمنان سیّدنا المنصور از همین شیعیان هستند و آن قدر که این‌ها با این بزرگوار دشمنی می‌کنند، دیگران نمی‌کنند! شما ببینید در ایران چه‌ها کردند بر ضدّ این ولیّ خدا! چه اندازه مطالب کذب نوشتند بر ضدّ ایشان و توهین و افترا منتشر کردند! چه اندازه طرق ارتباطی ایشان با مردم را محدود و مسدود کردند و چه اندازه یاران و دوستداران ایشان را گرفتند و به بند کشیدند! آیا این‌ها که چنین کارهایی کردند، اهل سنّت بودند؟! نه، بلکه به اصطلاح شیعیان بودند! پس این ادّعا که موضع ما شیعیان را خوشحال می‌کند، بر خلاف واقعیّت محسوس و بیرونی است. علّتش هم آن است که این شیعیان کنونی هیچ پیوند قابل توجّهی با عترت و اهل بیت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ندارند و تا حدّ زیادی از عقاید و اعمال آنان بیگانه‌اند. این‌ها اگر به راستی شیعه‌ی عترت و اهل بیت بودند با دعوت کننده‌ی به سوی آنان این گونه برخورد نمی‌کردند! این‌ها شیعه‌ی فقها و مراجع خود هستند، نه شیعه‌ی عترت و اهل بیت؛ همان طور که دیگران شیعه‌ی ابو حنیفه، مالک، شافعی، ابن حنبل و ابن تیمیه هستند و با این وصف، فرقی میان شیعه و سنّی نیست! به هر حال، همان طور که کسی با نام اهل سنّت نمی‌شود، با نام شیعه هم نمی‌شود؛ چنانکه سیّدنا المنصور خطاب به هر دو فرموده است: «أَخَذْتُمُ ٱلْأسامی و تَرَکْتُمُ ٱلْمَعانی»؛ «اسامی را گرفته‌اید و معانی را وا گذاشته‌اید» [گفتار 38]! لذا انصاف آن است که ظهور سیّدنا المنصور نفاق هر دو گروه را آشکار کرده و نفاق این شیعیان دروغین را هم آشکار کرده است. شما ببینید از میان این همه مدّعی تشیّع عترت و اهل بیت، چند نفر دعوت منصور به سوی مهدی را اجابت کرده‌اند و به او پیوسته‌اند؟! بیشتر آنان مثل کبک سر خود را در برف فرو برده‌اند و فریادهای این دعوت کننده‌ی به سوی مهدی را نشنیده می‌گیرند و بسیاری‌شان نیز تمام قد در برابر او ایستاده‌اند و از هیچ ظلم و عنادی نسبت به او خودداری نمی‌کنند! این شیّادهای دغل‌باز اگر در ادّعای خود صادق بودند، هم‌اکنون مهدی ظاهر بود، ولی اکثر این‌ها دروغ می‌گویند و با نام عترت و اهل بیت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، یکدیگر را می‌چاپند و سرگرم می‌کنند! امروز عترت و اهل بیت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، اسباب سرگرمی و رونق کسب و کار این شیعیان شده‌اند! شیعه‌ی عترت و اهل بیت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، سلمان و ابو ذر و عمار و مقداد بودند، نه این بدبخت‌های گمراه که هیچ چیزشان به عترت و اهل بیت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نمی‌ماند! حالا به فرض که این طائفه خوشحال هم بشوند! آیا برای اینکه این‌ها خوشحال نشوند، ما پا بر روی سنّت متواتر و قطعی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بگذاریم و به جهنّم برویم؟! این دیگر چه استدلال احمقانه‌ای است؟! واضح است که عقل سلیم چنین چیزی را اجازه نمی‌دهد و قرآن کریم هم از آن نهی می‌کند و می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ ۖ وَلَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا ۚ اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ» [نساء/ 135]؛ «ای کسانی که ایمان آوردید! قیام کنندگان برای خداوند به عدالت باشید و دشمنی با گروهی شما را نکشاند به اینکه عدالت نورزید، عدالت ورزید که آن به تقوا نزدیک‌تر است و از خداوند بترسید که خداوند به هر چه می‌کنید آگاه است». لذا ما باید بدون اعتنا به خوش‌آیند و بدآیند این مذهب و آن مذهب، از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تبعیّت کنیم و به عترت و اهل بیتش در کنار کتاب خدا، متمسّک شویم تا مطابق با وعده‌ی آن حضرت هدایت یابیم و گمراه نشویم.

 ادامه‌ی درس باشد برای جلسه‌ی بعد ان شاء الله.

و السّلام علیکم و رحمت الله)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

↑[1] . برای آشنایی بیشتر با این دو گروه، نگاه کن به: عبد الرزاق، المصنّف، ج5، ص439، 446، 447 و 472؛ ابن أبی شیبة، المصنّف، ج7، ص615 صحیح البخاری، ج8، ص25، 26 و 27؛ ابن قتیبة، الإمامة و السیاسة، ج1، ص16 تا 20؛ تاریخ الطبری، ج2، ص443 و 446؛ تاریخ الیعقوبی، ج2، ص124؛ جوهری، أحمد بن عبد العزیز، السقیفة، ص37 به بعد؛ ابن عبد البر، الإستیعاب، ج3، ص974 و 975؛ ابن أثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص325 و 331؛ أبو الفداء، المختصر فی أخبار البشر، ج1، ص156؛ ذهبی، تاریخ الإسلام، ج3، ص5 و 6.

↑[2] . نحل/ 64.

↑[3] . ابن عقدة، الولایة، ص194.

↑[4] . ابن عقدة، الولایة، ص193؛ سنن الترمذی، جص327.

↑[5] . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج2، ص194؛ مسند ابن جعد، ص397؛ مسند أحمد، ج3، ص14، 17 و 59؛ ابن أبی‌عاصم،‌ کتاب السنة،‌ ص629؛ مسند أبی یعلی، ج2، ص297.

↑[6] . مسند أحمد، ج4، ص366؛ سنن الدارمی، ج2، ص431؛ صحیح مسلم، ج7، ص122؛ نسائی، فضائل الصحابة، ص15؛ همو، خصائص أمیر المؤمنین، ص93؛ صحیح ابن خزیمة، ج4، ص63.

↑[7] . سنن الترمذی، ج5، ص327؛ طبرانی، المعجم الأوسط، ج5، ص89.

↑[8] . ابن مخلد، ما روی فی الحوض و الکوثر، ص88؛ سنن الترمذی، ج5، ص327؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ‌ج3، ص67 و 180؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج10، ص363؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج42، ص219.

↑[9] . ابن ابی شیبة، المصنّف، ج7، ص418؛ المنتخب من مسند عبد بن حمید، ص108؛ ابن مخلد، ما روی ‌فی الحوض و الکوثر، ص137؛ مسند أحمد، ج5، ص182 و 189؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج1، ص170.

↑[10] . ابن أبی شیبة، المصنّف، ج7، ص498؛ مسند أبی یعلی، ج2، ص165؛‌ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج2، ص120؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج9، ص163.

↑[11] . تاریخ الیعقوبی، ج2،‌ ص109 در ضمن روایت خطبة الوداع.

↑[12] . ابن أبی‌عاصم، کتاب السنة، ص613.

↑[13] . ابن عقدة، الولایة، ص244.

↑[14] . همان، ص224.

↑[15] . ابن عقدة، الولایة، ص206؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج9، ص163.

↑[16] . ابن عقدة، الولایة، ص227.

↑[17] . هیثمی، مجمع الزوائد، ج5، ص195؛ ابن أثیر، أسد الغابة، ج3، ص147.

↑[18] . نگاه کن به: ابن عقدة، الولایة، ص196 و 197 و 245.

↑[19] . حاکم نیشابوری، المستدرک، ج2، ص120.

↑[20] . همان، ج3، ص148.

↑[21] . مسند أحمد، ج4، ص366؛ صحیح مسلم، ج7، ص122.

↑[22] . نسائی، فضائل الصحابة، ص15؛ همو، السنن الکبری، ج5، ص45؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج3، ص109؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج42، ص216. البته برخی او را از صحابه شمرده‌اند (نگاه کن به: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج6، ص64)‌.

↑[23] . مسند أحمد، ج3، ص14 و 17.

↑[24] . سنن الترمذی، ج5، ص328.

↑[25] . مسند أحمد، ج5، ص181 و 189.

↑[26] . مسند أحمد، ج4، ص366؛ صحیح مسلم، ج7، ص122.

↑[27] . مسند أحمد، ج5، ص182؛ سنن الدارمی، ج2، ص431؛ نسائی، فضائل الصحابة، ص22.

↑[28] . طبرانی، المعجم الکبیر، ج5، ص186.

↑[29] . نگاه کن به: ارباب منابع مذکور در فوق و شیوخ‌شان.

↑[30] . البانی، صحیح سنن الترمذی، ج3، ص543 و 544؛ همو، ظلال الجنّة فی تخریج السّنة، ص337.

↑[31] . برای آگاهی بیشتر در این باره، رجوع کن به: وشنوی، حدیث الثقلین، شرح محمد واعظ‌زاده‌ی خراسانی، المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الإسلامیة.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی