حاکمیّت غیر خداوند (2)
(أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
در درس قبل روشن شد که مشروعیّت شکلگیری خلافت با بیعت اهل حلّ و عقد یا وصیّت حاکم پیشین یا غلبه بر دیگران، به اعتراف همهی مسلمانان از اسلام نشأت نگرفته، بلکه از گفته و کردهی برخی مسلمانان گذشته نشأت گرفته است، در حالی که به بیان سیّدنا المنصور «مسلّماً منشأ عقیدهی مسلمانان، اسلام است و اسلام عبارت از گفته و کردهی خدا و پیامبر اوست، نه گفته و کردهی دیگران، هر چند بسیار محترم و معظّم باشند». ایشان در تبیین بیشتر این قاعدهی بسیار مهم میفرماید:)
از اینجا دانسته میشود که استناد دربارهی مبنای حاکمیّت در اسلام، مانند استناد دربارهی مبنای سایر عقاید و اعمال، باید به خود اسلام (یعنی قرآن و سنّت) باشد، نه گفتهها و کردههای برخی از مسلمانان! (عجیب است که بیشتر مسلمانان این قاعده را دربارهی مبنای سایر عقاید و اعمال قبول دارند، ولی دربارهی مبنای حاکمیّت در اسلام قبول ندارند؛ به این نحو که میپندارند حکم همه چیز در قرآن و سنّت آمده است و جایی برای إعمال رأی دربارهی چیزی نیست، مگر حاکمیّت که دربارهی آن حکمی در قرآن و سنّت نیامده است و ناگزیر باید برای شناخت چند و چون آن به رأی برخی مسلمانان نخستین استناد کرد! به عبارت دیگر، آنها میپندارند که اسلام برای جزئیترین امور آنها از قبل تولّد تا بعد مرگ احکامی وضع کرده، ولی برای حکومت بر آنها حکمی وضع نکرده و آن را به خود آنها واگذاشته است و لذا آنها باید ببینند که فلان صحابی چگونه به حکومت رسیده یا فلان تابعی با چه کسی بیعت کرده یا فلان فقیه و متکلّم چه شروطی برای خلیفه پیشنهاد نموده است تا از همان تقلید کنند! این در حالی است که اگر کسی به رأی یک صحابی یا تابعی یا فقیه یا متکلّم استناد کند تا جزئیّت عملی برای نماز یا وضو یا حج یا حتّی استنجاء را اثبات نماید، بسیاری از اینها از او نمیپذیرند و میگویند که فلان صحابی یا تابعی یا فقیه یا متکلّم محترم است، ولی رأیش دربارهی این موضوع حجّت نیست و باید دربارهی آن به قرآن و سنّت مراجعه کرد. با این حال، وقتی نوبت به حکومت میرسد قرآن را پشت سرشان میاندازند و سنّت را زیر پایشان میگذارند و میگویند که فلان صحابی این طور کرد یا فلان تابعی آن طور گفت و اگر از آنها بپرسی که قرآن و سنّت در این باره چه حکمی دارند، مانند احمقها میگویند که هیچ حکمی ندارند و یا میگویند که حکم کردهاند از هر کس بر شما حکم میراند اطاعت کنید، اگرچه ظالم باشد!!! این گونه خداوند هر جاهل مقلّد و متعصّب را گمراه میکند! در حالی که موضوع حکومت از مهمترین و حسّاسترین موضوعات برای هر امّتی است؛ زیرا هیچ امّتی در طول تاریخ به هلاکت نرسیده است مگر به سبب ظلم و فساد حاکمانش؛ چنانکه خداوند خود به این حقیقت توجّه داده و پیروی اقوام گذشته از حاکمانشان به جای پیروی از خلفاء او را علّت سقوط و انحطاط آنها دانسته و به عنوان نمونه فرموده است: «قَالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِی وَاتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مَالُهُ وَوَلَدُهُ إِلَّا خَسَارًا» [نوح/ 21]؛ «نوح گفت پروردگارا! آنها از فرمان من سر پیچیدند و از کسی پیروی کردند که مال و فرزندانش جز بر زیان او نیفزود» و فرموده است: «وَتِلْکَ عَادٌ ۖ جَحَدُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْا رُسُلَهُ وَاتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ» [هود/ 59]؛ «و این عاد بود که آیات پروردگارش را انکار کرد و پیامبرانش را نافرمانی نمود و فرمانبردار هر جبّار سرکشی شد» و فرموده است: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَىٰ بِآیَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِینٍ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ ۖ وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ» [هود/ 96 و 97]؛ «و هرآینه موسی را با آیات خود و حجّتی آشکار فرستادیم به سوی فرعون و دستهی او، پس از فرمان فرعون پیروی کردند، در حالی که فرمان فرعون درست نبود»؛ همچنانکه حاکمان امّتها را عامل گمراهی و هلاکت آنها دانسته و فرموده است: «وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا» [احزاب/ 67]؛ «و گویند پروردگارا! ما از حاکمان و بزرگانمان اطاعت کردیم، پس آنها ما را گمراه کردند» و فرموده است: «وَکَذَٰلِکَ جَعَلْنَا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ أَکَابِرَ مُجْرِمِیهَا لِیَمْکُرُوا فِیهَا ۖ وَمَا یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَمَا یَشْعُرُونَ» [انعام/ 123]؛ «و این گونه در هر سرزمینی بزرگان گناهکارش را قرار دادیم تا در آن مکر کنند، در حالی که جز به خود مکر نمیکنند و نمیفهمند» و فرموده است: «وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِیعًا فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ ۚ قَالُوا لَوْ هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَیْنَاکُمْ ۖ سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِنْ مَحِیصٍ» [ابراهیم/ 21]؛ «و همگی برای خداوند آشکار میشوند، پس ضعفا به کسانی که بزرگی جستند میگویند ما پیروان شما بودیم، پس آیا شما چیزی از عذاب خدا را از ما بر میگیرید؟! میگویند اگر خدا ما را هدایت میکرد شما را هدایت میکردیم، برایمان یکسان است که بیتابی کنیم یا تاب آوریم، برایمان راه گریزی نیست»! این آیات و آیات مشابه دیگر در قرآن، همگی بر نقش حاکمان در ضلالت و هلاکت جوامع تأکید دارند و با این وصف، ممکن نیست که اسلام از یک سو چنین نقش مهم و سرنوشتسازی برای حاکمان قائل باشد و از سوی دیگر جوامع را در انتخاب آنها آزاد گذاشته باشد؛ زیرا اگر جوامع را در انتخاب آنها آزاد گذاشته است، دیگر معنا ندارد که آنها را به سبب پیروی از آنها و دچار شدن به بدبختی و هلاکت نکوهش کند! این گواه دیگری بر آن است که اسلام هرگز دست جوامع را در انتخاب حاکمان باز نگذاشته است. به همین دلیل، کسانی که از علم نصیبی دارند و تسلیم حق هستند و نسبت به مذاهب خود تعصّبی نمیورزند، صادقانه اقرار میکنند که نظر مشهور مسلمانان در این باره صحیح نیست و اسلام دربارهی تعیین حاکم مانند سایر عقاید و اعمال برنامه دارد و آن را به خود مردم واگذار نکرده است، ولی کسانی که از علم نصیبی ندارند و به جای آن در تقلید و تعصّب فرو رفتهاند، سخن اکثریّت را مثل طوطی تکرار میکنند و میگویند: خداوند ما را دربارهی تعیین حاکم به خودمان وا گذاشته است! ما از این برادران و خواهران غافل خواهش میکنیم که از خواب غفلت بیدار شوند و سخن حقّ سیّدنا المنصور را بپذیرند و دست از خودرأیی و خودسری دربارهی حکومت بردارند و تسلیم امر خداوند و پیامبرش بشوند. حال سؤال این است که امر خداوند و پیامبرش دربارهی حکومت چیست و برنامهی اسلام برای تعیین حاکم کدام است؟ این سؤال بسیار مهمّی است که سیّدنا المنصور در ادامه به آن پاسخ میدهد و با بیانی بسیار منقّح و قاطع میفرماید:) این در حالی است که حاکمیّت در اسلام به دو گونه است و گونهی سومی ندارد: یکی حاکمیّت خداوند و دیگری حاکمیّت طاغوت («طاغوت» در لغت بر وزن «فاعول» یا «فَعَلوت» از ریشهی «طغی» به معنای بسیار طغیان کننده و سرکش است که در کتاب خداوند بر هر معبودی جز خداوند اطلاق شده است)؛ امّا حاکمیّت خداوند (در روشنترین تعریفی که میتوان از آن ارائه داد)، حاکمیّت کسی است که به امر خداوند حکومت میکند؛ مانند حاکمیّت آل ابراهیم علیه السّلام که خداوند دربارهی آنان فرموده است: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»؛[1] «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به امر ما هدایت میکنند» (به قید «به امر ما» دقّت کنید) و اما حاکمیّت طاغوت (در روشنترین تعریفی که میتوان از آن ارائه داد)، حاکمیّت کسی است که بدون امر خداوند حکومت میکند؛ مانند حاکمیّت آل فرعون که خداوند دربارهی آنان فرموده است: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ ۖ»؛[2] «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی آتش دعوت میکنند» (بدون قید «به امر ما»)! به این ترتیب، حاکمیّت کسی که خداوند او را برای آن گماشته (یعنی منصوب کرده)، حاکمیّت خداوند و حاکمیّت کسی که خداوند او را برای آن نگماشته (یعنی منصوب نکرده)، طاغوت است و این قاعدهای است که به غایت ساده و بیّن است. (الحقّ و الإنصاف همین طور است و تاکنون کسی مبنای مشروعیّت سیاسی در اسلام را تا این اندازه ساده و بیّن تعریف نکرده است. با این مبنای سیّدنا المنصور که مخّ اسلام ناب محمّدی صلّی الله علیه و آله و سلّم است، میزان مشروعیّت همهی حاکمیّتهای گذشته، حال و آیندهی دنیا معلوم میشود و جایی برای فرار یا پنهان شدن هیچ یک از آنها باقی نمیماند؛ همچنانکه معلوم میشود حاکمیّتهای طاغوت در حال حاضر دو دسته هستند: دستهی اول حاکمیّتهای کافر یا منافق که اصلاً به وجود خداوند باور ندارند یا اگر باور دارند معتقد به جدایی دین از سیاست هستند و میپندارند که اذن خداوند برای حاکمیّت بیمعناست و مشروعیّت حاکمیّت از عوامل دیگری مانند رأی مردم نشأت میگیرد و تبعاً در طاغوت بودن آنها هیچ شک و شبههای نیست و دستهی دوم حاکمیّتهای مسلمان که ظاهراً به وجود خداوند باور دارند، ولی «اذن خاصّی» را از جانب او برای حاکمیّت ضروری و چه بسا ممکن نمیدانند و معتقدند که او به مال خود آتش زده و به حاکمیّت عموم مسلمانان یا عموم قریش یا عموم فقها بر اساس رأی اکثریّت یا خبرگان مردم «اذن عام» داده است و تبعاً طاغوت بودن این دسته نیز واضح است؛ زیرا بنا بر مبنای سیّدنا المنصور، حاکمیّت در اسلام تنها برای خداوند است و او حاکمیّت خود را به حراج نگذاشته، بلکه از طریق خلیفهاش در زمین إعمال کرده است و خلیفهاش در زمین یک شخص کلّی و غیر معیّن نیست، بل یک شخص جزئی و معیّن از آل ابراهیم و آل محمّد علیهم السّلام است که -مانند همیشه- با نص یا معجزه شناخته میشود و با این وصف، «اذن عامّ» خداوند به حاکمیّت عموم مسلمانان یا عموم قریش یا عموم فقها اصلی در اسلام ندارد و یک دروغ بزرگ است. اینکه در روایات آمده، خلافت در قریش است به معنای آن نیست که هر یک از قریش میتواند خلیفه باشد؛ زیرا بسیاری از قریش ظالم و فاسق هستند و قطعاً صلاحیّت خلافت را ندارند و با این وصف، ادّعای آنکه همهی آنان میتوانند خلیفه باشند، با اصول و قواعد اسلام سازگار نیست. بیگمان مراد از بودن خلافت در قریش آن است که خداوند افرادی از این خاندان را برای خلافت برگزیده و تعیین کرده است، نه فقط به دلیل آنکه از این خاندان هستند، بل به دلیل اینکه در اثر نزدیکتر بودنشان به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، عالمترین افراد به سنّت آن حضرت و تبعاً قادرترین افراد به تعلیم و اقامهی آن در جهان هستند و با این وصف، از دیگران به خلافت سزاوارترند. از اینجا دانسته میشود هر کسی جز این افراد از قریش که خداوند آنان را برای حکومت برگزیده و تعیین کرده است به حکومت دست یازد، طاغوت محسوب میشود، اگرچه قریشی باشد و اکثریّت مردم یا خبرگانِ آنان او را انتخاب کرده باشند.)
بنا بر این قاعده، آرمان همهی پیامبران (یعنی چیزی که برای آن مبعوث شدهاند و تلاش کردهاند و بعضاً به شهادت رسیدهاند)، تحقّق حاکمیّت خداوند (از طریق حاکمیّت خلیفهی او) و نفی حاکمیّت طاغوت (به معنای حاکمیّت دیگران) بوده؛ چنانکه خداوند فرموده است: «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ ۖ»؛[3] «و هرآینه در هر امّتی پیامبری را برانگیختیم که خداوند را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید» و تبعاً آرمان پیامبر خاتم صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز (مانند سایر پیامبران) همین بوده است؛ (حال یک جاهلی ناگهان از راه نرسد و نگوید که چرا همهی پیامبران به دنبال حکومت بودهاند! زیرا روشن است که آنها مانند دیگران به دنبال حکومت نبودهاند تا از آن سوء استفاده کنند و برای خودشان ثروت و لذّتی فراهم سازند، بل به اقتضای عصمت و ارتباطشان با خداوند تنها در پی اقامهی دین خالص و اجرای کامل احکام خداوند و نجات مردم از اسارت ظالمان و رساندن آنها به سعادت دنیا و آخرت بودهاند که بدون حکومت ممکن نیست؛ همچنانکه بر خلاف دیگران توانایی این کار را داشتهاند و در موارد معدودی که توفیق حکومت را پیدا کردهاند بهترین دوران زندگی بشر را رقم زدهاند و چهرهی زیبای عدالت را به او نشان دادهاند. از اینجا دانسته میشود که مطالبهی حکومت برای کسانی بد است که صلاحیّت و اجازهی آن را ندارند، وگرنه برای خلفاء خداوند که صلاحیّت و اجازهی آن را دارند، بسیار بجا و ضروری است و لطفی نسبت به مردم محسوب میشود؛ لذا «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ»؛ «از خدا بترسید و از من اطاعت کنید» یکی از دعوتهای محوری و مشترک همهی پیامبران بوده که به عنوان نمونه تنها در سورهی شعراء 8 بار از زبان پیامبران مختلف روایت شده؛ چراکه اطاعت از آنان اطاعت از خداوند و مظهر حاکمیّت او بوده است.) با توجّه به اینکه پذیرش حاکمیّت در اسلام، از مصادیق پرستش است (چراکه پرستش به معنای فرمانبرداری است و پذیرش حاکمیّت به معنای فرمانبرداری در امور عمومی است و با این وصف، پذیرش حاکمیّت از مصادیق پرستش محسوب میشود؛ همچنانکه حاکمیّت تنها شایستهی خداوند است و با این وصف، پذیرش آن از او و عدم پذیرش آن از غیر او مقتضای توحید است) و (از این رو) هر کس حاکمیّت کسی جز خداوند را بپذیرد، در واقع طاغوت را پرستش کرده (و مشرک) است (چنانکه سیّدنا المنصور در مبحث «شناخت اسلام» یکی از اقسام توحید را «توحید در حاکمیّت» دانسته است)؛ مانند یهودیان که (در برخی ادوار تاریخ خود، حاکمیّت رومیان یا برخی اقوام مشرک و به طور کلّی حاکمانی جز خلفاء خداوند را پذیرفتند و از این رو،) خداوند دربارهی آنان فرموده است: «قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَٰلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ ۚ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ ۚ أُولَٰئِکَ شَرٌّ مَکَانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ»؛[4] «بگو آیا شما را به سزایی بدتر از آن نزد خداوند خبر بدهم؟! کسی که خداوند او را لعنت کرد و بر او خشم گرفت و از او بوزینه و خوک ساخت و او طاغوت را پرستید! آنان جایگاه بدتری دارند و از راه گمراهترند»! همچنانکه خداوند بندگان پرهیزکار خود را به اجتناب از پرستش طاغوت ستوده و فرموده است: «وَالَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَىٰ ۚ فَبَشِّرْ عِبَادِ»؛[5] «و کسانی که از طاغوت پرهیز کردند که آن را بپرستند و به سوی خداوند روی آوردند، برای آنان مژدگانی است؛ پس مژده بده بندگانم را»! با این وصف، کفر به طاغوت (به معنای عدم اعتقاد به مشروعیّت حکومت کسی که به امر خداوند حکومت نمیکند) لازمهی ایمان به خداوند (به معنای شرط آن) است (همچنانکه در قرآن پیش از ایمان به خداوند ذکر شده) و کسی که حاکمیّت طاغوت را گردن ننهاده (یعنی نپذیرفته است، هر چند او را به خاطرش تحت فشار، تعقیب و تعذیب قرار دهند) و حاکمیّت خداوند را پذیرا شده (هر چند مستلزم خطرات و مشکلات فراوانی باشد)، به اسلام اصیل و کامل، راه یافته است؛ چنانکه خداوند دربارهی او فرموده است: «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انْفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»؛[6] «پس هر کس به طاغوت کافر شود و به خداوند ایمان آورد، هرآینه به ریسمان استواری چنگ زده که گسستگی ندارد و خداوند شنوایی داناست»! از این رو، تحاکم (یعنی حکومت بردن) به طاغوت به معنای قبول حاکمیّت کسی که خداوند او را (از طریق معجزه یا نصّ قطعی و عینی) نگماشته، هیچ گاه در اسلام جایی نداشته و همواره از دسیسهی شیطان (برای گمراه کردن انسانها) نشأت گرفته است؛ چنانکه خداوند فرموده است: «یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحَاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلَالًا بَعِیدًا»؛[7] «میخواهند که به طاغوت حکومت برند، در حالی که فرمان داده شدند که به آن کفر ورزند و شیطان میخواهد که آنان را به گمراهی دوری دچار کند»! همچنانکه مقاتله در راه طاغوت به معنای جنگیدن برای تحقّق حاکمیّت کسی که خداوند او را نگماشته، کار کافران است و کار مسلمانان، جز جنگیدن در راه تحقّق حاکمیّت خداوند نیست (بنابراین، کسانی که انقلابها کردند و خونها دادند تا حاکمیّت کسی جز خلیفهی خداوند در زمین تحقّق یابد، غلط کردند و کافر شدند، هر چند با توجّه به اینکه ادّعای مسلمانی داشتند، منافق محسوب میشدند و کسانی که هماکنون در حال جنگیدن در عراق، شام، افغانستان، پاکستان و جاهای دیگر هستند تا حکومت کسی جز خلیفهی خداوند را ایجاد یا حفظ کنند، غلط میکنند و منافق هستند و باید به اسلام بازگردند)؛ چنانکه فرموده است: «الَّذِینَ آمَنُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ۖ وَالَّذِینَ کَفَرُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِیَاءَ الشَّیْطَانِ ۖ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفًا»؛[8] «کسانی که ایمان دارند در راه خداوند میجنگند و کسانی که کافرند در راه طاغوت میجنگند؛ پس با اولیاء شیطان بجنگید! هرآینه نیرنگ شیطان ضعیف است»! (با این وصف، چرا باید کسی که به خداوند ایمان دارد، برای ایجاد یا تثبیت حکومت کسی بجنگد که خداوند او را برای حکومت نگماشته است؟! آخر این چه حماقتی و چه ظلمی به خود و فرزندان خود است؟! چرا کسانی که به خداوند ایمان دارند، در راه ایجاد حکومت او نمیجنگند؟! از اینجا دانسته میشود که ایمان آنان به خداوند واقعی نیست.) آری، آرمان اسلام این است که کلمهی کافران فرو دست و کلمهی خداوند برتر باشد (یعنی در همه جا خداوند حاکم و کافران محکوم باشند)؛ چنانکه خداوند فرموده است: «وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَىٰ ۗ وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا ۗ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ»؛[9] «و کلمهی کسانی که کفر ورزیدند را پایین قرار داد و کلمهی خداوند آن بالاتر است و خداوند عزتمندی حکیم است»؛ به این معنا که دست بالاتر در جهان برای خداوند است؛ چنانکه فرموده است: «وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَىٰ ۚ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»؛[10] «و برای خداوند نمودار بالاتر است و او عزّتمند حکیم است» و فرموده است: «وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَىٰ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»؛[11] «و برای او نمودار بالاتر در آسمانها و زمین است و او عزّتمند حکیم است»! (نمودار در لغت به معنای شاخص، گواه، مظهر، قانون، حجّت و نقشه است و سیّدنا المنصور آن را معادل «مَثَل» در این آیهی شریفه دانسته است. با این وصف، بهترین شاخص، گواه، مظهر، قانون، حجّت و نقشه برای خداوند است و تبعاً کسی را یارای معارضه با او نیست و همگان باید برتری و ریاست او را به رسمیّت بشناسند.)
به علاوه، روشن است که ولایت در اسلام (به معنای قیمومت و سلطه بر امور دیگران)، تنها برای خداوند است؛ چنانکه فرموده است: «وَمَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ»؛[12] «و آنان را جز او هیچ والی نیست» و فرموده است: «وَکَفَىٰ بِاللَّهِ وَلِیًّا»؛[13] «و خداوند به عنوان ولی کافی است» و فرموده است: «أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۗ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ»؛[14] «آیا نمیدانی که خداوند، حکومت آسمانها و زمین برای اوست و شما را جز خداوند هیچ ولیّی و پشتیبانی نیست»؛ (اینها آیات قرآن است که توسّط سیّدنا المنصور -این منادی حق و إحیاگر توحید- یادآوری میشود و بر مختص بودن ولایت به خداوند دلالت دارد؛ همچنانکه عقل نیز مانند شرع، ولایت را مختص به خداوند میداند؛) چراکه تنها او به اقتضای علم کامل (خود به نیازهای حال و آیندهی انسان) و قدرت بینظیرش (بر تأمین همهی آنها)، صلاحیّت ولایت (یعنی قیمومت و سلطه بر امور او) را دارد (با توجّه به اینکه قبول قیمومت و سلطهی خداوند، از یک سو حقّ طبیعی او به عنوان عالم و قادر مطلق و به عنوان خالق و رازق انسان است و از سوی دیگر قطعاً به سعادت انسان میانجامد، بر خلاف قبول قیمومت و سلطهی غیر او که چیزی جز ذلّت و بردگی نیست و انسان را به سوی بدبختی و تباهی سوق میدهد و مهمترین عامل نابودی امّتها است) و با این وصف، گرفتن ولیّی غیر او جایز نیست (چراکه غیر او به سبب محدود بودن علم و قدرتش، حتّی اگر خیرخواه باشد، قادر به هدایت و مدیریت صحیح و کامل انسان نیست، چه رسد به اینکه غالباً خیرخواه هم نیست و تنها بر مبنای خودخواهی سیاست میورزد)، بلکه (گرفتن ولیّی غیر خداوند) شرک شمرده میشود (که ظلمی عظیم و نابخشودنی است)؛ چنانکه فرموده است: «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ ۖ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ وَهُوَ یُحْیِی الْمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»؛[15] «یا غیر او اولیائی میگیرند؟! در حالی که خداوند است که ولیّ است و او مردگان را زنده میکند و او بر هر چیزی تواناست» (اینکه تنها او مردگان را زنده میکند و او بر هر چیزی تواناست، دلیل آن است که تنها او ولیّ است و نباید غیر او اولیائی بگیرند) و فرموده است: «قُلْ أَغَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ یُطْعِمُ وَلَا یُطْعَمُ ۗ قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ ۖ وَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ»؛[16] «بگو: آیا غیر خداوند ولیّی بگیرم؟! در حالی که او آفرینندهی آسمانها و زمین است و او میخوراند و به او خورانده نمیشود! بگو: من فرمان داده شدهام که نخستین مسلمان باشم و هرگز از مشرکان نباش» (اینکه خلق و رزق موجودات تنها در دست خدای بینیاز است دلیلی برای آن است که گرفتن ولیّی غیر او معقول نیست، بلکه شرک شمرده میشود و به همین دلیل، میفرماید: «و هرگز از مشرکان نباش») و فرموده است: «قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ ۚ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ لَا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعًا وَلَا ضَرًّا ۚ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمَىٰ وَالْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ ۗ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکَاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ ۚ قُلِ اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ»؛[17] «بگو چه کسی پروردگار آسمانها و زمین است؟! بگو خدا! بگو آیا با این وصف، غیر او را اولیاء خود میگیرید که برای خود سود یا زیانی را مالک نیستند؟! بگو آیا کور و بینا برابرند؟! یا تاریکی و نور یکسانند؟! یا برای خداوند شریکانی قرار دادهاند که آفرینشی مانند آفرینش او دارند پس آفرینش بر آنان مشتبه شده است؟! بگو خداوند آفرینندهی هر چیز است و او یگانهی چیره است» (در این آیه نیز دلیل اختصاص ولایت به خداوند، اختصاص ربوبیّت و خلقت به او و مالک نبودن و کور بودن و تاریک بودن غیر او دانسته شده) و فرموده است: «أَفَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبَادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیَاءَ ۚ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْکَافِرِینَ نُزُلًا»؛[18] «آیا کسانی که کافر شدند پنداشتند که بندگان من را جز من اولیائی گرفتند؟! هرآینه ما جهنّم را برای فرود کافران فراهم ساختهایم»! (این آیه نیز صریح در آن است که قبول قیمومت و سلطهی هیچ یک از بندگان خداوند جایز نیست، بلکه ویژگی کافران است و به جهنّم منتهی میشود؛) همچنانکه از پیآمد گرفتن اولیائی جز او خبر داده و فرموده است: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۖ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ ۗ أُولَٰئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»؛[19] «خداوند ولیّ کسانی است که ایمان آوردهاند، آنان را از تاریکی به نور خارج میکند و کسانی که کافرند اولیائشان طاغوت است، آنان را از نور به تاریکی خارج میکنند، آنان همگنان آتشند و در آن جاودان خواهند بود» (بنابراین، قبول ولایت خداوند به خروج از ظلمات به سوی نور و قبول ولایت غیر او به خروج از نور به سوی ظلمات و آتش ابدی میانجامد) و فرموده است: «مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتًا ۖ وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ ۖ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ»؛[20] «مثل کسانی که غیر خداوند اولیائی گرفتند مثل عنکبوت است که خانهای گرفته باشد، در حالی که سستترین خانهها خانهی عنکبوت است اگر بدانند»! (بنابراین، نظام سیاسی مبتنی بر ولایت غیر خداوند، مانند خانهی عنکبوت سست، متزلزل و در معرض سقوط است و با این وصف، همهی نظامهای سیاسی کنونی که به امر خداوند تشکیل نشدهاند، محکوم به زوال هستند و باید منتظر نابودی باشند، اگرچه همهی معادلات مادّی و ظاهری از اقتدار و بقاء آنها حکایت داشته باشد. این وعدهی خداوند و سنّت اوست و تردیدی نیست که وعدهی خداوند تخلّف نمیپذیرد و سنّت او تغییر نمییابد و با این وصف، مؤمنان نباید فریب ظاهر فریبندهی آنها را بخورند. به امید آنکه هر چه زودتر شاهد سقوط این نظامهای تارعنکبوتی و قدرتهای پوشالی در هر نقطهی جهان باشیم و تحقّق وعده و سنّت خداوند در ظهور حکومت خلیفهاش در زمین را با چشم خود ببینیم.
والسّلام علیکم و رحمت الله)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
↑[1] . أنبیاء/ 73.
↑[2] . قصص/ 41.
↑[3] . نحل/ 36.
↑[4] . مائدة/ 60.
↑[5] . زمر/ 17.
↑[6] . بقرة/ 256.
↑[7] . نساء/ 60.
↑[8] . نساء/ 76.
↑[9] . توبة/ 40.
↑[10] . نحل/ 60.
↑[11] . روم/ 27.
↑[12] . رعد/ 11.
↑[13] . نساء/ 45.
↑[14] . بقرة/ 107.
↑[15] . شوری/ 9.
↑[16] . أنعام/ 14.
↑[17] . رعد/ 16.
↑[18] . کهف/ 102.
↑[19] . بقرة/ 257.
↑[20] . عنکبوت/ 41.